آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و سر درد

از دیشب احساس می کردم آرینایی بدنش گرمه ولی چون گه گاهی این احساس رو داشتم فکر کردم اشتباه میکنم و به دلیل گرمای هواست. بالاخره امروز صبح آرینایی گفت سرم درد میکنه. من باور نمی کردم که بچه تو این سن سر درد بگیره. با خودم فکر کردم چون من و خاله یاسی و ماماجی میگرن داریم و زیاد در این مورد صحبت میکنیم و همین طور دیروز عصر با یاسی داشتم در مورد یه کرم که خیلی موثره صحبت میکردیم، آرینا هم جو گیر شده و این رو میگه. تا حدود ظهر به حرفاش محل ندادم و گفتم بچه ها سر درد نمی شن. ولی می دیدم که آرینا همش دستش به سرشه و هنوز بدنش گرمه. درجه هم که میگذاشتم حدود 37.3 بود تا ساعت 3 دیدم درجه 37.6 ت...
28 تير 1392

آرینا و هایپرمی

امروز با خاله یاسی تصمیم گرفتیم بریم هایپرمی. وقتی رسیدیم دیدیم یکسری چرخ دستی اونجا هست که زیرش ماشین داره، آرینا از خوشحالی بال درآورد. ما خرید کردیم و اونم ماشین بازی. هر جا ما می ایستادیم چیزی برداریم پیاده میشد و میگفت میخوام هوا بخورم. انگار تو ترافیک مونده باشه. عروسک هاپوییش رو هم نشونده بود پشتش و کلی احساس رانندگی میکرد. یه عکس هم ازش گرفتیم که تو گوشی خاله یاسی هر وقت برام آورد میزارم. جای جالبی بود هم خرید کردیم هم آرینایی بازی کرد. حاضر نبود پیاده بشه بیاد خونه میگفت این ماشین رو هم با خودمون ببریم. بالاخره راضی شد و اومدیم تو پارکینگ میگفت مامانی بازم بیایم اینجا. ...
25 تير 1392

آرینا و قرآن

این روزها که ماه رمضونه، من هر روز ظهر سعی می کنم  با تلویزیون یک جزئ قرآن رو بخونم. دیروز آرینا هم رفت یه قرآن کوچیک آورد و کنار من نشست. از آخر به اول ورق میزدو لبهاش رو تکون میداد انگار که زیر لب چیزی می گفت. پرسیدم داری قرآن میخونی؟ گفت: بله دیگه دارم دعا میکنم. حدود یکساعت همین کا ر رو ادامه داد. بعد هم قرآن رو بوسید و با خودش گفت این قرآن رو خدای مهربونه شیطونکی برامون فرستاده. ( شیطونکی رو وقتی بکار میبره که خیلی خوشحال باشه و در توصیف مهربونیه دیگرانه ). تشبیهاش کشته منو. آخه مامانی کی تا حالا گفته خدای مهربون شیطونکی. ...
24 تير 1392

آرینایی و دوست داشتن مامان

شب که کنار تخت آرینا دراز کشیده بودم تا خوابش ببره، دیدم داره فکر میکنه. ازش پرسیدم آرینا مامان رو دوست داری؟ گفت بعله. پرسیدم چقدر؟ گفت: خیلی زیاد. باز پرسیدم چرا مامانی رو خیلی زیاد دوست داری؟ دلم می خواست بدونم از نظر آرینا چی برای دوست داشتن مهمه. همین طور که انگشتهای کوچولوشو دونه دونه باز میکرد شمرد: آخه به من صبحونه میدی، آب بخوام بهم میدی، بهم شیر میدی. منو اذیت نمی کنی. تازه شیپورچی منم میشی. چند وقتیه که به من میگه شیپورچی من و خودشم خانم کوچولوی منه. فدای اون همه محبتت بشم. من هم بهش گفتم منم تو رو خیلی زیاد دوست دارم. هر شب قبل از خواب می بوسمش بعد آروم بهش میگم ...
19 تير 1392

آرینا و شیپورچی

آرینا هر روز صبح کارتون پسر شجاع رو میبینه از همون روزهای اول می گفت مامانی من عاشق شیپورچیم. من سعی کردم براش توضیح بدم که اون حیون بدیه و تو باید کسایی رو دوست داشته باشی که مهربونند و به همه کمک می کنن. ولی آرینا می گفت من شیپورچی رو دوست دارم چون خیلی مهربونه و اگه کار بدی هم میکنه بعدش معذرت خواهی میکنه. برام جالب بود از فردای اون روز با دید آرینا کارتون رو نگاه کردم و دیدم واقعا راست میگه و شیپورچی ذات مهربونی داره و بعد از هر کار اشتباهش معذرت خواهی میکنه و تازه در بعضی قسمتها هم به دیگران کمک میکنه و عاشق بچه های کوچولو هم هست. از این همه دقت و عمیق نگری آرینایی به وجد اومدم...
19 تير 1392

آرینا و استخر

امروز آرینایی رو برای اولین بار بردم استخر. البته یکبار تو مالزی رفته بود ولی چون فقط آب بازی کرده بود خیلی معنای استخر رو متوجه نمی شد. امروز من و خاله یاسی تصمیم گرفتیم بریم استخر. واقعا لذتی که از بردن آرینا نسیبم شد رو با هیچ چی تو دنیا عوض نمی کنم. باباییش دلش بسوزه که هیچ وقت این لذت رو نمی تونه تجربه کنه. خیلی خیلی خوش گذشت. اولش آرینایی چسبیده بود به من و خاله یاسیش. ولی کم کم با کمک تیوب خودش بازی می کرد و همش می گفت منو نگیرین. البته یه دوباری آب خورد و یه کم ترسید ولی بعد براش عادی شد. خیلی کیف کرد مگه بیرون میومد. حسابی بهش خوش گذشت. الانم از خستگی غش کرده و خو...
17 تير 1392

آرینا و شمارش اعداد

دخملیه ناناز من تا 110 می تونه بشمره!!!!!! آفرین و ماشااله دختر ناز و زیبا چشم نخوری انشااله بعله تازه یاد گرفته. وقتی میره پارک 110 تا تاب می خوره بعد میایم خونه. تا خونه هم از یک تا 110 رو می شمره. اول که شمردن از بیست بیشتر رو داشت یاد می گرفت، یه روز موقع شمردن اشتباهی گفت ده، ده و یک، ده و دو.... کلی با هم خندیدیم. ...
17 تير 1392